حکایت یک خشت هم بگذار در دیک عروس خودپسندی ، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی می کرد . مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت . یک روز مادرشوهر مریض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند . عروس می خواست پلو بپ ...

حکایت از این ستون به آن ستون فرج است مردی به شهری مسافرت کرد و غریب بود . اتفاقا همان شب فردی به قتل میرسد . نگهبانان مرد غریب را نزدیک محل قتل دستگیر می کنند . و او را نزد قاضی می برند . و چون مرد نا ...

حکایت پند مادر دهقانی با زن و تنها پسرش در روستایی زندگی می کرد. خدا آنها را از مال دنیا بی نیاز کرده بود . مرد دهقان همیشه پسرش را نصیحت می کرد تا در انتخاب دوست دقت فراوان کند و افراد مناسبی را برای ...

اقدامات فوری سریع باشید. به سرعت لب تاپ را برگردانید تا از فرو رفتن مایعات به داخل مدارهای لب تاپ جلوگیری شود. اما خب مایع، مایع است و ممکن است تا شما به خودتان بیایید مقداری از مایعات از طریق فواصل ک ...

حکایت بزک نمیر بهار می آد خربزه و خیار می آد حسنی با مادر بزرگش در ده قشنگی زندگی می کرد . حسنی یک بزغاله داشت و اونو خیلی دوست داشت . روزها بزغاله را به صحرا می برد تا علف تازه بخورد . هنوز پاییز شرو ...

حکایت خیاط هم در کوزه افتاد در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود . وقتی کسی میمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند . ...